در پرتغال چیزی بنام união de facto (اتحاد واقعی یا "زندگی مشترک بدون ازدواج" یا Cohabitation) وجود دارد که به کار هر کسی نیامد به کار رونالدو زیاد آمد.
این شبیه همان ازدواج سفید خودمان است و البته شبیه صیغههای عربی و شبیه زیدبازیهای بیناموسانهی غربی بعد از زدن پرده و آبروریزی و گردنگیری اجباری. 🙂
×××
میگفتند مادر رونالدو مخالف جورجینا -آن دختر ساده و جذاب- بود.
مادر رونالدو از نسل کاتالولیکهای سنتیست و حسابی حواسش چارچشمی به پولهای پسرش هم هست. هر ننهقمری را فرصتطلبی در گرداگرد رونالدو میدید که برای پول، هر کاری میکنند تا دل پسرش را نرم کنند.
هرچه هست هرچقدر هم متجدد باشی و فرهنگهای جدید سربرآورند بازهم یکی هست که در زندگی شخصیات دخالت کند؛ یا یکی هست که بگوید: اشتباه میزنی دداش! یا یکی هست بگوید: نکن پسرم!
اما رونالدو کرد. 🙂 زیاد هم کرد...
او گوش به مادرش نداد و مجذوب جورجینا شد و حسابی تکانش داد؛ آنقدر تکانش داد که حتی چند بچهی زنده و مرده از الک بدن جورجینا فرو افتاد. 🙂
مادر گفت: رونی چرا کردی؟، تو که گفتی فقط عاشق سادگیاش شدی!
رونی گفت: مادر جان دیگر کار از سادگی گذشت.
مادر گفت: خب تا اینجا کافیست. ازدواج نکنی.
رونی گفت: میکنم! چون اکنون جورجی مادر بچههایم است. و من عاشق مادریاش شدهام.
و بالاخره رونالدو بعد از ۸ سال تکان دادن در اتحاد واقعی، با او ازدواج کرد تا اتحاد مصنوعی را به رخ بکشد.
×××
عاقبت بطرز فاجعهباری آدمهای افتاده در تلهی معرفت، عشق، مادری، سادگی، سکس و... بالاخره تن به ازدواج سنتی میدهند.
شاید بپرسید اگر ازدواج خودش تلهست پس معرفت، عشق، مادری، سادگی، سکس و... چیست؟
هیچ دانههای لذیذی که تو را میبرد سمت تله!
×××
آزادی واقعی، واقعاً سخت است؛ حتی عشق و سادگی هم میتوانند محدودیتآفرین باشند. یک آدم ساده میتواند کلاف سردرگم و پیچیدهی زندگیات شود.
اما انسان، میان میل به آزادی و فشارهای اجتماعی، عاقبت به شرایط و فشار اجتماعی تن میدهد تا بگوید این همان چیزی بود که آزادانه میخواسته...
ولی آزادانه نمیخواسته.
اگر میخواست از همان ابتدا میگرفتش!
×××
بسیاری از آدمها اتحاد واقعیشان با شرایط و فشارهای اجتماعی است...
و آزادی، گویی یک معبر است نه محل اسکان!
www.Soroushane.ir