وطن!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

وطن!
مردمان، از مــن پَربسته ســخن نیست دگر
جز حــکایت ز جدایی کــه ز من نیست دگر
آسمــان از تن این خــاک وطــن شد که جدا
نام این خــاک جــفا را که وطــن نیست دگر
گفتم از ِشکوه‌ی دل، گفت، مگو مغلطه‌گر
پَر بزن پَر زدنت را قدغن نیست دگر
قـــدغن بود پریــدن که ز بـالای درخـت
 صحبت از قُمری و آن وصف چمن نیست دگر
دم‌به‌دم فکر من از تلخی کج‌فهمی اوست
پاسخش جز که به یک مشتِ دهن نیست دگر
دل به آتشکـده می‌مانَد و خاموش ز عشق
خــبر از آتـش و آن رَسم کــهن نیست دگر
تن به زجر آمده از ضـربه‌ی نافهم زمــان
جز نشــان از غم این ضربه به تن نیست دگر
من که چون لاشــه‌ی افتاده شدم بر لب خاک
آنچه پوشانده مرا جز به کــفن نیست دگر
او که با شعبده‌بازی، هنرش زخم دل است
دل زخمی مرا، میل ســخن نیست دگر
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x