مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه

به وبسایت سروشانه خوش آمدید…

من، هادی احمدی با تخلص شعری سروش، هرچه در توان دارم را در اینجا منتشر کردم و می‌کنم.

شما را از دانستی‌هایم بی‌نصیب نمی‌گذارم پس مرا از نظراتتان بی‌نصیب نگذارید…

15 دی 1401

مهد محدود!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه آن زمان‌که ویدئو، حرام بود! شبیه خیلی از حرامیات دیگر، در تمام طایفه‌ی ما فقط پسرخاله‌ام این قدرت را داشت […]
9 دی 1401

مسافران پیکان فکِستنی!

مدت زمان مطالعه: 8 دقیقه یک روز تا ساعت ۲ صبح شبیه بسیاری از شبها، در شرکتی که کار می‌کردم ماندم تا کار نیمه‌تمامی را […]
9 دی 1401

بسیجی!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه زمستان بود و برف تا سقف خانه‌ی کاهگلی‌مان را گرفته بود. روزهایی بود که برای مدرسه رفتن از داخل حیاط […]
26 آذر 1401

فرشته!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه چندان میلی نداشتم اما برای عروسی یکی از دوستان مذهبی دعوت شدم و رفتم. تجربه‌ی جالبی بود. شکل مراسم عروسی […]
25 آذر 1401

توالت فکر!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه بیشتر ایده‌هایی که به ذهنم می‌خورند وقتی است که در جایی سیگاری آتش می‌زنم؛ و این یعنی هرجا. یعنی هرجایی […]
24 آذر 1401

آدم‌پزی!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه سال ۸۱ ناخواسته و بالاجبار پای صحبت منبر یکی از آخوندها نشسته بودیم، نزدیکی‌های ۲۲ بهمن بود. می‌گفت، مردم! برای […]
19 آذر 1401

حماقت آگاهانه!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه توی آگاهی شاپور بودم.زن جوانی بهمراه همسرش برای گرفتن مجوز بازبینی دوربین‌های پیرامونی کنترل ترافیک آمده بودند. می‌گفت، از شمال […]
18 آذر 1401

شاعر اهل بیت!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه قدیما مادرم می‌‌گفت:”خاک بر سرت این دری‌وریا چیه مینویسی!؟ عاقل باش، یه چیزی بنویس سه سوت بکشنت بالا؛ از چیزی […]
17 آذر 1401

زورو!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه سرهنگ مرا به کناری کشید و گفت:”شنیدم دست به قلمت خوبه! میتونی یه مقاله بنویسی راجع‌به مهدویت؟ دخترم آخه می‌خواد […]
16 آذر 1401

وانمودی!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه سال‌ها پیش، مشتاق هیپنوتیزم بودم. کتاب‌های قطور و کاهی که وقتی ورق می‌خورد آماده‌ی پودر شدن بود را می‌خواندم. از […]
15 آذر 1401

توبه‌ی گرگ!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه هم‌دانشگاهیی داشتم که روزها درس می‌خواند و شب‌ها به سختی توی یک رستوران کار می‌کرد؛ بسیار آدم صرفه‌جو، اقتصادی و […]
9 آذر 1401

سرزمین!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه تنها ورزشگاه شهرمان که به آن می‌گفتیم “سرزمین”، یک محیط نسبتاً بزرگ با زمین چمن بود که داشت آرزوی فوتبالیست […]
3 آذر 1401

بی‌خوابی!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه برای اردوی نظامی باید می‌رفتیم ماهیدشت کرمانشاه. مسافت ۳۵ کیلومتری در چله‌ی تابستان و با دمای حدود ۵۰ درجه را […]
3 آذر 1401

محموله‌ی بزرگ!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه گزارشی مخابره شد و سريعا بدستمان رسید. به دستور فرمانده، ایست بازرسی در ورودی اصلی شهر برپا کردیم با سرکردگی […]
2 آذر 1401

لشکر صاحب‌زمان!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه دقیقاً خاطرم نیست چندساله بودم. شاید ۵ یا ۶ سالم بود. اتوبوس‌اتوبوس سرباز بهمراه آهنگ “ای لشکر صاحب‌زمان آماده باش…. […]
25 آبان 1401

الإيران العربیه!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه دهه‌ی هفتاد بود که برادرزاده‌ام بدنیا آمد، اسمش را گذاشتند “داریوش”. البته با هزار بار مکافات از ثبت‌احوال، شناسنامه گرفتند. […]
7 آبان 1401

ترس از جسد!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه تا وقتی بچه‌ای، از جسد می‌ترسی؛ وقتی جنازه‌ی مادربزرگم را وسط پذیرایی دیدم و چادری سیاه رویش را پوشانده بود […]
5 آبان 1401

ضعف!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه در خوابگاه دانشجویی که البته یک خانه‌ی قدیمی بود و اجاره کرده بودیم، یک روز دو هم‌خوابگاهی‌ام بعد از دعوای […]
23 مهر 1401

ژن!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه مرد لاغراندام و چلاقی به زحمت از سربالایی پاسگاه سارال در همان منطقه‌ی هزار کانیان یا هزار چشمه که قبلا […]
19 مهر 1401

رفتن اسلام!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه این داستان واقعی است!×××رفتن اسلام!آقا اسلام همسایه‌ی دیواربه‌دیوار ما اهل زنجان بود؛ سه دختر داشت و دو پسر، همگی قد […]
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید