من فقط یکبار خر سوار شدم؛ چند گام رفت و چنان شتاب گرفت که عین یک تکهگوشت بیاختیار پرت شدم پایین و بعدش در چالهای سقوط کردم.... حتی وقتی سوار موتورسیکلت هم شدم همین اتفاق افتاد! 🙂
رَم کردن خر و موتورسیکلت شبیه هم بود؛ چرا؟
چون من سواری بلد نبودم.
×××
دیدن یک مدیر ارشد سازمانی کتوشلواری و کراواتزده بر پشتِ خر، تصویری عجیب و مضحک است؛
چون دو جهان را بیهیچ تشابهی به هم گره میزند: از یکسو کتوشلوار و کراوات نماد نظم، تشخص، مدرنیته و جهان بوروکراتیک است و از سوی دیگر خر نماد زیست روستایی، سادگی، طبیعت و جهانِ پیشامدرن.
×××
در نقطهی مقابلِ همین تصویر، آخوندی سوار بر موتورسیکلت خفن قرار میگیرد:
لباس روحانیت نماد سنت و کندی گذشته است، و موتورسیکلت خفن، نماد سرعت، تکنولوژی، صدای انفجاری مدرنیته.
این دو تصویر، در ظاهر طنز هستند، اما در عمق فلسفیشان یک تناقض ساختاری را برهنه میکنند: آدمهایی که در یک لحظه میان دو جهان معلقاند؛ نه تماماً از گذشته کنده شدهاند، نه تماماً در امروز جا افتادهاند.
×××
دو تصویر، یک پیام دارد اینکه: هیچکس دقیقاً در جهان خودش زندگی نمیکند!
همه در جایی میان گذشته و حال، میان ریشه و قالب، میان سنت و تکنولوژی، در رفتوآمدند. یعنی ما گاهی سوار بر سنت میشویم با لباس مدرنیته و گاهی با لباس سنت سوار بر مدرنیته میشویم...
×××
هرچه هست درد آنجاست که یک مدرنیتهی کتشلواری ما را خر فرض کند و سوارمان شود و درد مشابه آنجاست که موتور زیر پای آخوندها شویم!
فقط در یک حالت میشود سواری ندهیم، یا خر بمانیم ولی شتاب بگیریم تا از کولمان پرت شوند پایین، یا همان ابتدا فرمان و افسارمان را ندهیم خرسوار و موتورسوار؛ چراکه آنان سواری بلدند!...
خر یا موتور فرقی ندارد؛ همه چیز در افسار(فرمان) است!
×××
بااینحال گلایهی بیشتر مردم این سواری دادن نیست بلکه اینست که شخص کتشلواری، خر را موتورسیکلت فرض میکند و آخوند، موتورسیکلت را خر!
www.Soroushane.ir
