به شُکوهِ شِکوه قَسم... که هر لحظه، خریم!
آنکس که عاقل است خریتهای گذشته را شاید تکرار نکند؛ با اینوصف بدان معنا نیست که خریتهای جدیدی مرتکب نمیشود.
ما تا انتهای عمر در خریتهای کهنه و نو باقی میمانیم.
آنزمان که خریتی مرتکب نمیشویم در این جهان نیستیم.
×××
آدمی نه آنقدر دانا میشود که از جهل، رهایی جستند و نه آنقدر جاهل که نفهمد آدم است!
آدمی نه در شادی بهلول میشود نه در غم محلول.
او، مخلوطِ امیدِ نیمسوخته و یأسِ امیدوار است؛
جرعهای خنده میبلعد از استکانی لبپَر و لبپُر از گریه.
نه تمامِش نورست و نه تمامش تاریکی.
×××
حس و اندیشهی آدمی،مرزیست لرزان، که هر صبح از آن عبور میکند و هر شب با تردید به آن بازمیگردد با هزار شِکوه...
آدمی هر لحظه در خریتی سیر میکند... تا آدمیتش را گم نکند!
او نه حقیقت است نه خطا؛
تأخیریست مزمن میان آنچه هست و آنچه تابِ بودنش را ندارد.
×××
بااینحال بزرگترین خریت بشر،
توهمِ نجات دادنِ دیگران پیش از فهمِ خریتِ خویش است.
عجیب اینجاست این خر تلاش میکند خرهای دیگر را آدم کند!
www.Soroushane.ir
