اگر دندانپزشکی را دیدی که خودش یک دندان سالم ندارد؛ اگر متخصص کاشت مو، طاس است؛ اگر چشمپزشک عینکیست؛ شلیک میشوی به سمت همان کوزهگرِ معروف، که خودش از کوزهی شکسته آب مینوشد!
×××
چه زن باشی، چه مرد، شاید چیزهایی بدانی حتی نابتر از آنچه یک روانشناسِ کارکشته در چنته دارد. اما دانستههایت برای خودت کار نمیکنند.
مثلاً میخواهی همسرت را با هزار دلیل علمی و منطقی قانع کنی...
بیخیال دداش! فایده ندارد.
چرا؟
چون دانشت ناقص است؟ نه.
چون طرفت احمق است؟ باز هم نه.
فقط چون حرفها، از دهان تو بیرون میآیند.
در همین حال، اگر یک روانپزشک همانها - یا حتی چیزی بیمایهتر- را به همسرت بگوید، او با جان و دل میپذیرد.
روانپزشکی که خودش شبها درگیر اثبات یک چیز ساده به همسرش است! 🙂
مسخره نیست؟
او هم مثل دندانپزشک بیدندان، مثل دکتر موی بیمو و مثل چشمپزشک نیمهکور، سرش در همان کوزهی شکستهایست که کوزهگر ساخت.
×××
علت این پیامد ساده است: آدمی، حرف را بیشتر از آنکه به چیستیاش بشنود، به کیستیاش میشنود!
وقتی تو چیزی میگویی: حتی درستترین حرف دنیا هم باشد مخاطبت ناخودآگاه درگیر رابطهی شخصیاش با توست:
شاید ازت دلخور است.
شاید تو را در جایگاه "سخنور یا مشاور" نمیبیند.
شاید فکر میکند داری جهتدار حرف میزنی.
یا حتی فقط چون "زیادی نزدیکش" هستی، حرفت وزنش را از دست میدهد.
در روانشناسی به این گویند: "سوگیری آشنایی".
یعنی وقتی کسی خیلی نزدیک یا آشناست، مغز ما -عجیب ولی واقعی -اعتبارش را کمتر میداند.
لامصب محتوا هرگز کافی نبوده، و موقعیت و رابطه تعیینکنندهی اصلیاند!
×××
برای همین است که:
دانشآموز حرف معلم عمومی را به در کونش میمالد اما از معلم خصوصی حرفشنوی بیشتری دارد.
والدین، بچههای خودشان را نمیتوانند تربیت کنند.
دکترها، خودشان برای خودشان نسخه نمینویسند.
گویی حرفِ درست، از دهانِ "غریبهی نامعتبر"، شنیدنیتر است از دهانِ "آشنای معتبر".
این یعنی:
اعتبارِ سخن، بیش از آنکه در خِرَدِ آن باشد، در جایگاهِ گویندهاش است؛ و آدمی حقیقت را نه بهواسطهی محتوا، که از منظرِ قدرت و فاصله میپذیرد.
×××
آخ! چه حقایقی که از لبِ ما برخاست و به دروغ ماند، و همان از دهانِ بیگانه، وحی شمرده شد!
www.Soroushane.ir