اگر در مغز تمام روابط انسانی ریز شویم، میبینیم که همگی همدیگر را دوست داریم، منتها هر کس به سبک خود.
این "عشق به سبک خودمان"، یک جور فلسفهی "خیر پنهان" یا "عشق بنیادین" را در همهی روابط انسانی را تداعی میکند؛ اما لزوماً عشقی که همه تصور میکنند نیست و لزوماً خیر هم نیست.
بطور مثال ممکن است از شدت دوست داشتن و به سبک دوست داشتن خود، چنان نوزادی را ببوسی و فشار دهی که بمیرد! یا عاشقی که میخواهد معشوق را فقط برای خودش نگه دارد و همین میل، به کنترل و خفهکردن و در نهایت شاید پاشیدن اسید به صورتش بیانجامد.
×××
هر میل انسانی نیرویی خنثی است؛ عشق، قدرت، شهوت و.. هم به همین شکل.
ارزش چنین میلی بستگی دارد به اینکه آنرا چگونه آفریننده یا ویرانگر بهکار بگیریم. درست شبیه چاقو، که میتواند در آشپزخانه برای پرورش زندگی باشد یا در سلاخخانه برای گرفتن جان.
×××
همهی ما و همهی موجودات خودخواهیم اما شدت و حدتش فرق میکند و آن گویای سبک دوستداشتن ماست؛ ازاینرو عشق، اگر به خودخواهی محض و تصرف و کنترل آلوده شود خسارتبار میشود ولی اگر پالایش یا تعدیل شود به نیکی و نکویی بدل میگردد.
این یعنی، محبت خودخواهانه و بدون تنظیم هیجان میتواند تخریبگر و آسیبزا شود چراکه، عشق و مرگ همزادند؛ همان نیرویی که پیوند میسازد، میتواند در شکل افراطی به ویرانی بیانجامد.
×××
خب این یعنی چه؟
یعنی ما اگر بخواهیم دوستداشته شویم باید از سبک دوست داشتن خودمان اندکی بکاهیم و قدری سبک دوست داشتن دیگری را هم در نظر بگیریم تا به یک عشق دوستداشتنی، متعادل و نیکو و سالم تبدیل شود.
بعبارتی وقتی نوزادی را میفشاری از شدت دوستداشتن، به او هم نگاهی بینداز که شاید و قطعاً این حجم از واکنش را نمیخواهد چون منجر به نابودیش میشود!
×××
به گمان من تحمیل تمام سبک دوست داشتن خودمان به همکار، دوست، همسر، فرزند یا مردم و حیوانات، در ظاهر دشمنیساز است و خصومتپرور.
اما اگر بینابین باشیم یعنی نیمی سبک خودمان و نیمی سبک دیگری، شاید هیچ خصومت و کدورتی درمیان نباشد...
این یعنی عشق به دیگری، اگر بناست که سالم و بیآسیب باشد، در حقیقت با مهار بخشی از خود یا سرکوب نیمی از خودت، فقط ممکن میشود!
بعبارتی تو هرچقدر طرف را دوست داشته باشی برای اینکه از دستش ندهی باید عاقلانه برخورد کنی و این تعارضی است بین عشق و خرد.
×××
آنانی که سبک عشق ورزیدن خود را نابود کردند و کاملاً سبک معشوق را بر خود روا داشتند شدند عارف؛ شدند حلاج، شمس و....
آنانی که سبک عشق ورزیدن معشوق را نابود کردند و کاملاً سبک خودشان را تحمیل کردند، شدند قاتل؛ شدند چنگیز، هیتلر و....
×××
هرچه هست عشق با نابودگری و سرکوبگری میانهی عجیبی دارد!
www.Soroushane.ir