به ندرت دیدم مدیر ارشد یک سازمان، فیلسوف باشد یا دنبال فیلسوف باشد و فلسفه را در کاروکسبش اجرایی کند.
اساساً فلسفه و مفاهیمش چندان در دنیای تجارت و کسبوکار که بسیار پرسرعت و پرتغییر است جایگاه ملموسی ندارد؛ ازاینرو حتی اگر آنان فیلسوف باشند بازهم فلسفه را تماماً در بیزنس خود بکار نخواهند گرفت.
در کنار مزایایی که کاربرد فلسفه در کسبوکار دارد، معایبی هم هست.
×××
مزیت دارد چون فلسفه، بینش عمیق و تصمیمهای هوشمندانهتر میدهد چراکه فیلسوفها دنبال معنا و چرایی کارها هستند. چنین مدیری تصمیمهای سطحی نمیگیرد، بلکه به ریشهی مسئله و ارزش بلندمدت فکر میکند.
ازطرفی سبب تقویت اخلاق و وجدان کاری میشود چراکه فلسفه باعث میشود فرد مرزهای اخلاقی را آگاهانه بشناسد و این در سازمان به اعتماد، شفافیت و رفتار انسانیتر منجر خواهد شد.
از سویی دیگر سبب فرهنگ گفتگو و اندیشه در سازمان میشود و اگر او یا همه اهل فلسفه باشند، جلسات و ایدهپردازیها از سطح "وظیفهگرایی" بالاتر رفته و گفتوگوها معنا پیدا میکنند.
×××
ولیکن معایبی هم دارد چون فلسفه سبب کُندی در تصمیمگیری میشود. فلسفه یعنی پرسش بیشتر، قطعیت کمتر. و این سازمان را در دام تحلیل فلجکننده میاندازد.
ازطرفی فیلسوفها معمولاً به همهچیز شک دارند؛ حتی به هدف خود سازمان. این قادرست باعث بیانگیزگی یا تضاد شود.
ازسویی دیگر فیلسوفان از عمل سریع و آنی گریزانند چون هنوز در حال بررسی پیامدهای اخلاقی و وجودی تصمیمات هستند.
×××
فلسفه اگر با عملگرایی و نتیجهگرایی همراه نباشد یک درونگری فلجکننده است.
من فیلسوف نیستم ولی فلسفه تا مغز استخوانم رفته. همواره دنبال ارزشآفرینی بودم نه کارآفرینی. هر کاری را میشود آفرید ولی هر ارزشی را نه!
بااینوجود در موقعیتهای بسیاری پیش آمده که مفاهیم فلسفی با کسبوکارهایم منافاتی عمیق داشته.
×××
منافات و تضاد دارد چراکه فلسفه به حقیقت میاندیشد، بیزنس به نتیجه.
فیلسوف دنبال “درست بودن” است، مدیر دنبال “شدن”.
و گاه حقیقتِ اخلاقی با سود اقتصادی همجهت نیست مثلاً در بازاریابی، صداقتِ مطلق ممکن است فروش را کاهش دهد اما در بلندمدت اعتماد میآورد.
تو ممکن است بخواهی چرایی یک پدیده را بفهمی، اما بازار تنها به “چه چیزی” و “چقدر” اهمیت میدهد.
این تفاوت ریتم، باعث فرسایش ذهنهای عمیق در محیطهای تجاری میشود.
در آخر فلسفه، مرزهای اخلاق را میسنجد ولی کسبوکار مرزهای قانون را؛ و این یعنی اخلاق گاهی فراتر از قانون میرود. مثلاً در یک موقعیت تجاری، ممکن است کاری قانونی اما غیراخلاقی باشد؛ فیلسوف نمیتواند از آن عبور کند، اما مدیر شاید مجبور باشد؛ این مورد برای من بسیار پیش آمده!
×××
این درهمرفتگی فلسفه و کسبوکار میتواند به تولد چیزی نادر منجر شود بنام:"کسبوکار آگاه" جایی که هدف نه فقط سود، بلکه معنا، اثر و مسئولیت است و این کار ساده و کمهزینهای نیست!
×××
فلسفه اگر به کار نیاید، فقط یک ذهن لوکسِ و تزئینی است!
www.Soroushane.ir
