فئودور داستایفسکی اگر نگویم یک کشیش یا یک آخوند تخمی بود ولی بیتردید یک نویسندهی محافظهکار و ارتجاعی و مذهبی باایمان و رنجپرستِ ضد آزادی و ضد غرب بود که در آثارش مدام درس اخلاق میداد.
تقریباً تمام خصوصیات آخوندهای ما را داشت.
او نویسندهای بود که رنج را نه شرح میدهد، نه نقد؛ آنرا میپرستد. فکر میکند انسان فقط زمانی انسان میشود که در جهنم شخصیاش بسوزد. ایمانش از جنس روشنایی نیست؛ از جنس استیصال است. از آزادی میترسد، از عقل نفرت دارد و از زن هیچ نمیفهمد؛ آنقدر که در تمام رمانهایش زنان یا قدیساند یا روسپی؛ هر دو اما ابزار رستگاری مرد هستند.
×××
او بیرحمانه یک رنجپرست افراطی است شاید فکر کرده خودش حالا که پخی شده همگی ناشی از رنجها بود. گویی رستگاری فقط از دل بدبختی کامل میگذرد. این نگاه بیمارگونه چنان در او و آثارش پیداست که انگار این مرد اولین گنج برون آمده از رنج است!
این مردک یخزدهی روسی، از آزادی انسان میترسد. برایش آزادی یعنی هرجومرج. انسانِ آزاد در نظرش یا قاتل میشود یا دیوانه. این نگاه، برخلاف ادعای فلسفیبودنش، نشانهی ضعف اوست.
×××
حداقل در سه اثر مشهورش: "ابله"، "جنایات و مکافات" و "برادران کارامازوف" تمام این نقد من وجود دارد.
دوستانم به من خرده میگیرند که آثار او را درک نکردهام او شاهکار نوشته.
چه شاهکاری؟
چطور ممکن است نویسندهای که اینهمه رنجپرستی، اخلاقگرایی مذهبی، زنستیزی، و اضطراب از آزادی دارد، به دل خیلیها نشسته باشد؟
مخاطب فکر میکند با یک فیلسوف یا روانکاو طرف است، درحالیکه بسیاری از تحلیلهایش بیشتر حالت خطابهی مذهبی دارند تا فلسفی.
او مشهور شد چون رنجپرستان از او بُت ساختند؛ چون جامعهی زنستیز و مردسالار بر جهان حاکم است. چون سینما و فرهنگعامه او را تکثیر کردند تا جایی که نامش از کیفیت آثارش بزرگتر شد.
×××
درواقع بیش از ۵۰٪ شهرت او محصول نقد غربی است، نه خود داستایفسکی و نه آثارش.
این روند شبیه بُتسازی از نیچه توسط اگزیستانسیالیستها بود.
در دوران جنگ سرد، داستایفسکی که، ضد غرب بود، ضد لیبرالیسم بود، ضد سرمایهداری بود، ضد عقلگرایی بود و مدافع ایمان و اقتدار معنوی بود، به ابزار ایدئولوژیک تبدیل شد؛ او نمایندهی ایدئولوژی اسلاوفیل روسی است.
×××
این نویسنده شاید خودش نمیدانست ولی ابزار شد؛ خوانش آثارش لذت وقتکشی است!
www.Soroushane.ir
