لامپی که نسوزد، روشن نیست!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
نمیشود دقیقاً گفت که گنج، نتیجهی رنج است و یا خود رنج، یعنی گنج! زیرا بسیاری را میبینی که خم به ابرو نیاوردهاند و به گنج رسیدهاند و بسیاری هم فراوان رنج کشیدهاند و به هیچ ارزنی هم نایل نشدهاند.
اساساً اینکه میگویند بزرگترین اندوختهی رشد آدمی از رنج است هم درست است هم نادرست. درست و غلطش به این جمله برنمیگردد بلکه به آدمش مربوط است. بسیار دیدم آدمهایی که رنجها، آنان را نابود کرد و اندکاند آدمهایی که رنجی را نابود کنند و از میدان نبرد پیروز و سربلند بازگشتند. این یعنی رنج بهشدت وابسته به ظرف ذهن آدمی است. اینکه آستانهی تحملت تا چهاندازهای است تا ذهن در پذیرش تلخیها و برآمدن و شکوفا شدن از دل رنج برای رسیدن به گنج و یا رد کردن آن دخیل شود، همگی به ظرفیت آدمها بازمیگردد.
با اینوصف آدم وقتی رنج را برای فهم و یادگیری محسوب کند ظرفش را با حجم رنج هماندازه میکند در این حال او باید بسیار برنجد، بسیار بسوزد تا روشن شود! هر آدم رنجدیدهای، لزوماً رنجور نیست زیرا برخی که ابرقهرمان زندگی خویش هستند، درد برایشان یعنی ذخایر رشد فهم!
که واقعاً او را از رنج به گنج خواهد رساند! گنج چنین آدمی خاص است و بیشباهت به گنج بسیاری از آدمهای دیگرست!
لامپی که سوخته را دور میاندازند، لامپ سوخته، سوخته! اما این حباب روشنایی اگر چون مشعلی نسوزد، نوری هم از آن ساطع نمیشود. بهواقع لامپی که نسوزد، روشن نیست!