هادی احمدی (سروش):

سالهاست که عبارت "راز بقا" را می شنویم اما هرگز دقیقاً نفهمیدیم واقعا راز بقا در چیست!؟

"راز بقا" شما را یاد چه چیزی می اندازد!؟ ناگفته پیداست که این، عبارتی است که در مستندات حیات وحش بسیار شنیده ایم چیزی که از همان ابتدای خلقت حتی برای تک سلولی ها هم همیشه جالب و مورد توجه بوده "بقا" است بقا در لغت به معنی: ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، پایستگی و در عرفان، مرحله‌ای از سلوک پس از فنا که سالک به لقای حق می رسد.

به این موضوع از دید زیست شناسی، فلسفه، ادبیات داستانی، تاریخ و شعر و جامعه شناسی، نگاهی گذرا انداخته ام که جالب توجه است.

بقا، پایداری حیات در چرخه بی انتهاست و کوشش همه موجودات برای به عینت رساندن این مهم است اما حقیقتی تلخ در اینجاست و آن اینست که کاربرد این واژه در هستی و زندگی، هرگز معنای ابدیت و جاودانگی را نمی رساند زیرا عده ای زودتر می میرند و عده ای دیرتر! به عبارتی استفاده از "فنای زودهنگام" و "فنای دیرهنگام" بهترین تعبیر برای آن است. اما در هر حال کاربرد بقا بطور کامل در تمام مباحث علمی و ادبی جای خود را باز کرده، با اینکه بقا همیشه رو به فنا است اما پس چه چیزی باعث می شود تمام هستی در حال تلاش برای تداوم آن شود و مشتاق رسیدن به یک جاودانگیی شوند که هرگز وجود نداشته!؟ غریزه موجوداتی که فاقد تفکر هستند آنها را بسوی بقایی که در معنای کامل لغوی هم وجود ندارد، سوق می دهد و در تفکر موجودی چون انسان، امید است که او را به جلو می برد. چه غریزه و چه تفکر و چه هر دو در هر صورت همه برای بقایی می جنگند که از ابتدا هم نبوده و قرار نیست که باشد! واقعا اگر نیست پس این همه آشوب و بلوای طبیعت برای چیرگی بر مرگ و زندگی ابدی در چیست؟ آیا رازی در این وسط نهفته است برای حفظ بقا!؟ آیا بقا یعنی زنده ماندن تا پایان عمر!؟ یا زنده ماندن تا بی نهایت!؟ اگر زنده ماندن تا پایان عمر باشد پس بدون آنکه بر اثر بیماری یا نابودی زیستگاه و یا کهولت و شکار شدن از بین برویم، محکوم به فنا خواهیم شد بنابراین بقا کجای این ماجراست!؟ آیا تمام راز بقا در شکار شدن و شکار کردن و تلاش برای زنده ماندن است!؟ آیا تکثیر نسل یعنی بقا!؟ آیا اصلا رازی برای بقا هست!؟ یا این واژه به تعبیری غلط در جریان است!؟

بر روی زمین، جذب جنس نر یا ماده، شکار گروهی، شکار فردی، رها کردن تخم و پرورش جوجه تا مرز نابودی مادر، سفرهای هزاران کیلومتری نهنگ آبی در اقیانوس، خورده شدن بچه شیرهای یک شیر شکست خورده توسط شیر قدرتمند جدید برای برقراری ارتباط با شیرماده! همه و همه نشان از علت و معلولی است که بقا را در آن توصیف می کند و گویی بقا، چیزی بیشتر از زنده ماندن است! اما آن چیست!؟

در هنگام مشاهده تمامی این موارد غمی بر دل آدمی که متفکرانه ناظر آن هست می نشینید و گاهی طرف شکار را می گیرید گاهی طرف شکارچی و گاهی طرف خود را اما در هر صورت حفظ بقا در پیرامون ما چرخه ای نامتناهی و بظاهر باطل است که ذره ای از حرکت باز نمی ایستد.

اگر حیات موجود در زمین را به دو نوع حیات وحش و حیات اهل تقسیم کنیم نتایجی برای بقا بدست می آید که کمی متفاوت است.

در حیات وحش( زندگی در میان گونه های مختلف) بقای گونه ای به فنای گونه ای دیگر وابسته است و تلاش مستمر برای رهایی از ازبین رفتن، شکار شدن و فنا! حفظ و پایداری در حیات وحش یعنی نابودی موجودی برای بقای موجودی دیگر است این یعنی در بقای گونه، عقاب باید از مار تغذیه کند و مار از موش.این یعنی در حیات وحش اولویت با شکارکردن است وگرنه زنده نمی مانید. اگرچه هر شکاری یعنی غلبه گونه ای بر گونه دیگر به قیمت زنده ماندن! آیا خوردن، لذت نیست؟

سبد غذایی بسیاری از گونه ها مرتبا تکراری است هرچند که در برخی از موجودات شکار را نه برای نیاز غذایی بلکه برای لذت آنرا انجام می دهند. زیرا هر موجودی می تواند سبد غذایی اش را تغییر دهد!

اما در حیات اهل ((زندگی در میان یک گونه یا گونه خود!) یا زندگی در اهل خانواده! یا گله!) بقای فردی به فنای فردی دیگر وابسته است و تکثیر نسل و تعیین قلمرو و یا تلاش مستمر برای تثبیت قدرت و بهره مندی بیشتر از آسایش وآرامش و تحکیم قوام خانواده یا گله برای فرماندهی است.

چیزی که در هر دو حیات،مشترک است، تولید مثل، بقا و تلاش برای تداوم حیات است با این تفاوت که در حیات وحش بقای گونه اهمیت دارد و در حیات اهل، بقای فرد.

برای آنکه این موضوع را کمی بهتر بشکافیم به این مثال نگاهی خواهیم انداخت.

در حیات وحش

اگر عقابی در حال شکار یک مار است بهترین توصیف برای بقای یک گونه از پرندگان با فنای یک گونه از خزندگان است. در اینجا برتری گونه، تضمین کننده بقای اوست. اما خود این عقاب توسط انسانی شکار می شود و خود مار هم از موش تغذیه می کند و این چرخه در حال چرخش است! حفظ گونه یعنی اینکه گونه ای غذای گونه دیگر شود. آیا غلبه کردن بر گونه دیگر و شکار کردن، لذت دارد؟

اما در حیات اهل:

شیرهای نر وقتی به سن ۶ سالگی می‌رسند پس از رسیدن به فرماندهی آنقدر قدرت و توانایی دارند که  کشتار خونینی در گروه به راه بیاندازند؛ آنها توله های زیر دوسال که متعلق به سر دسته قبلی هستند را به شکل فجیعی کشته و گاهی نیز می‌خورند. هر شیر نر به طور میانگین ۳ سال می‌تواند رئیس گروه (خانواده) باشد و طی این مدت اقدام به تولید مثل از نسل خود می کند اما وجود توله های رئیس قبلی مانع جدی‌ برای این کار هستند چون شیرهای ماده معمولا تا توله‌هایشان دو ساله نشوند اقدام به تولید مثل نمی‌کنند؛ به همین خاطر شیرهای نر تازه به قدرت رسیده با کشتن توله‌ها این مانع را برطرف می‌کنند.

این در حیات اهل است و پای گونه ای دیگر در میان نیست و شیرها به جان هم می افتند برای بقا! بقای فردی و نه گونه ای. آنها حتی توله های شیر همنوع خود را نمی پذیرند... زیرا تداوم ژن های یک شیر نر انگار راز این بقاست بقای فردی! است.

آیا آن شیر نمی تواند بی خیال تولید مثل شود و توله شیرهای دیگری را بزرگ کند؟ مگر توله شیرها از گونه خودش نیست!؟ حلقه مفقودی این ماجرا کجاست؟ آیا بقاست یا کام گیری از شیر ماده!؟ آیا این خشونت، برای رسیدن به لذت نیست!؟

رهایی از فنا و تلاش برای بقا همه هستی را به سمت جلو هل می دهد به نحوی که اگر امروز موجودی در حال از بین رفتن هست فردا نباید این اتفاق بیفتد اگرچه این فردا ممکن است هزاران سال بطول بینجامد اما از هر رو موجودات باید برای ادامه بقای خود تغییر کنند و "تغییر" کلید ماندن است. اما هنوز راز بقا نیست... فرگشت یا همان "تکامل" مطرح شده توسط چارلز داروین و یا جهش ژنیتکی به معنای تغییر در توالی‌های DNA در سلول هاست که گاهی مطلوب واقع می شود و گاهی خطرناک اما در هر صورت این تغییرات در حال تکرار هستند تا تضمین کننده بقا در نسلی متفاوت تر شوند. آیا این تغییرات برای تکرار لذت در بهترین حالت نیست!؟

 بسیاری از موجودات خود را با جهش های ژنیتیکی به تکامل رسانده اند و مجهز به سلاح های پیشرفته تر، ابزارهای قدرتمندتر، راه در روهای سریعتر شده اند آنگونه که حتی در اندام های آنها تغییرات عمده ای حاصل شد به نحوی که از یک گونه، گونه های بسیار دیگری پدیدار شد، مثلا: ماهی ها پرنده[۲] شدند، پرنده ها شناگر، خزنده ها پادار می شوند و...، به همان اندازه که شکار، تکامل یافت، شکارچی هم تکامل یافت، و این دور باطل آنقدر ادامه پیدا کرده که نسل برخی برای همیشه از بین رفت و نسلهایی بوجود آمده و به حیات ادامه میدهند که انگار از قبل وجود نداشته اند... قدرت برخی از موجودات افسانه ای شد و برخی افسانه ای ها هم به تاریخ پیوستند!

چیزی که حتی در مورد تغییرات موجودات در طی قرن ها جالب است تلاش برای انتقال ژن های خود برای تغییر و سازگاری بیشتر با محیط است.

راز بقا در چیست!؟ بقایی به قیمت فنای دیگری یا به قیمت تغییر مستمر!؟برای زنده ماندن باید به هر قیمتی که شده نمرد!؟ بقا اینقدر می ارزد؟ "اراده معطوف به حیات" که فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور از آن دم می زند همین است!؟ به گفته این فیلسوف، ضمیر هر فردی از دو قسمت خودآگاه و ناخودآگاه شکل گرفته ضمیر ناخودآگاه (ذهن بصیر و یا جبر) اراده ای است که بر ضمیر خودآگاه پیروز است و بر عقل و خرد حکم می راند آنگونه که شما را به کارهایی وادار می کند که از قدرت عقل خارج است! دقیقا شبیه این که اجبارا در جایی هستید که نمیخواستید باشید!؟ این همان جعبه سیاه بشر است، که راز اراده معطوف به حیات و یا راز بقا در آنست. طبق نظر این فیلسوف سراسر زندگی رنج است و تنها راه فرار از آن متوسل شدن به هنر است... آیا هنر، همان لذت نیست؟

هیچ انتخاب دیگری این وسط نیست بجز آنکه بقای "اراده معطوف به حیات" در یک فرد یعنی کشتن اراده معطوف به حیات در دیگری... شما عاشق کسی می شوید که شباهتی به خودتان ندارد تا نسلی بالغ تر و هوشمندتر تولید کنید تا درد و ملالی که شما دارید را نداشته باشد این بقاست! بقایی از نسل شما؟ بقای فردی! شبیه همان بقای فردی شیرها!؟

آیا همه موجودات نیز شبیه انسان دارای یک جعبه سیاه مسکوت (اراده معطوف به حیات) هستند که آنها را برای حفظ بقا بسوی یک جبر! هدایت میکند؟

آیا این جعبه سیاه همان ژن های کدگذاری شده اند؟ آیا در یکی از این ژن ها، جبر یا همان سرنوشت «قَدَر»، است که نافی فعل انسان است و منتسب به خداست؟ چه اتفاقی می افتد که توالی DNA سلولهای تغییر می کند اما خود ژن یا جعبه سیاه یا آن "اراده معطوف به حیات" بدون تغییر باقی مانده!؟ آیا پیاده شدن از قطار "اراده معطوف به حیات" یعنی مرگ و یا تارک دنیا شدن؟ آیا خودکشی دست جمعی نهنگ ها به معنای توقف تایمر "اراده معطوف به حیات" است آیا آنها به این موضوع علم پیدا کرده اند و سعی در مقابله با آن دارند؟ و یا خودکشی اشان نمایانگر فاش شدن راز بقا برای آنهاست!؟ آیا خودکشی دلسرد شدن از لذت نیست!؟ زیرا بی آنکه نهنگ ها یا انسان ها به دلیل عوامل طبیعی، زیستگاه و شکار شدن و یا هر چیزی دیگر در صدد از بین بردن بقای گونه ای خود است که در آن نوعی بی انگیزگی و بی لذتی موج میزند.

آیا این جبر یا "اراده معطوف به حیات"، همان اراده مافوق اراده هاست یعنی شبیه تعریفی از خدا!؟

مگر نه اینکه طبق نظریه کارل گوستاو یونگ:" هرگونه تلاش به سمت فعالیت‌های معین از جمله همهٔ فرایندهای روانی را که انرژی شان تحت کنترل خودآگاه نیست غریزه است!" آیا ژنی وجود دارد که ناخوادگاه ما را شکل دهد؟ اگر هست پس تعقل و تفکر ما زیر چتر اجبار است؟

آیا در بدن همه موجودات ژن خدایی هست!؟

آیا ناخودآگاه، "اراده معطوف به حیات"، غریزه، دل، جبر همه یکی هستند!؟ و همه در یک ژن که هیچ دسترسی و اطلاعاتی از آن نیست قرار دارند که همراه هر موجودی است!؟

اگر خودآگاه، عقل باشد آیا ناخودآگاه، دل است؟

شاید داستان عقل و دل همین است! شاید صوفی گری و عرفان همین است که بقایی در ذات او باقی می ماند که جدای از فنای دل است. حتی اگر فنای موجودی توسط موجود دیگری رقم نخورد طبیعت هم نمی گذارد آن موجود بیش از آنچه لازم است زنده بماند در بهترین حالت بلایای طبیعی،  رنج، بیماری و فرسودگی فنای او را رقم خواهد زد. این همان طول عمر آنهاست که معمولا از عرف خود هرگز خارج نخواهد شد. حتی اگر به دید افسانه ای هم به آن نگاه کنیم ( مثلا عمر نوح که ۹۵۰ سال بود) باز هم ابدیت و جاودانگی در آن نیست ختم آن کاملا یک حقیقت انکارناپذیر است بنابراین پی بردن به آن رازی که سبب بقا می شود، بیشتر از خود بقا مورد توجه قرار گرفته است! شبیه افسانه گیلگمش که در پی گیاه جاودانگی بود اما هرگز به آن نرسید و زمانی رسید که ماری آنرا خورد و همانجا پوست انداخت! چرا اینقدر اهمیت جاودانه زیستن بر موجودات و بخصوص انسان از هزاران سال پیش وجود داشته؟ آیا زندگی با تمام دردها و رنجها آنقدر شیرین است که همه به نوعی می خواهد سهمی در چشیدن آن داشته باشند ولو تا ابد!؟ با اینکه حتی زندگی روی تنها سیاره حیات دار هم خود رو به انحطاط است و تداومی برای آن نمیتوان متصور شد پس چرا جاودانگی دست از سر ما بر نمی دارد!؟ براستی جادوانگی، لذت است؟

آیا این پاسخ است که :"جاودانگی نه به این معنی که تو تا ابد بمانی فقط به این معنی است که نسل تو تا ابد بماند." شاید این راز است شاید تکرار تو در هزاران قرن دیگر معنای حقیقی بقاست...

مولوی در غزلی می گوید:

بانگ زدم من که دل، مست کجا می‌رود؟

گفت شهنشه خموش، جانب ما می‌رود

گفتم تو با منی دم ز درون می‌زنی

پس دل من از برون خیره چرا می‌رود!؟

گفت که دل آنِ ماست رستم دستان ماست

سوی خیال خطا بهر غزا می‌رود

صورت بخش جهان ساده و بی‌صورتست

آن سر و پای همه بی‌سر و پا می‌رود

دل مثل روزنست خانه بدو روشنست

تن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رود

جسم آن قسمت مادی به فنا میرود و آن بعد معنوی ناشناخته که دل است به بقا! این بقا یعنی اتصال به کل؟ آیا عرفان و اتصال دل به حق، لذت نیست.

آیا بقای گونه اهمیت دارد یا بقای فردی!؟ آیا تولید مثل راز این بقاست یا زنده ماندن و نمردن!؟ آیا غریزه عمود بر تمام این اتفاقات است؟

همه ساله پروانه‌های شهریار[۳] پس از طی کردن مسیر سفر چهارهزار کیلومتری از آمریکای شمالی راهی مکزیک شده و دوباره بازمی‌گردند، از آنجایی که طول عمر آن‌ها تنها دو ماه است، برای تکمیل این سفر طولانی به چهار نسل از این پروانه‌های زیبا نیاز هست.... این یعنی طولانی ترین سفر توسط یک موجود ضعیف و بسیار ظریف خود یک معماست که هر کدام از آنها در حیات اهل خود در تلاش برای حفظ ژن های خاص خود هستند و در عین حال در حیات وحش در حال حفظ گونه. این یعنی هر کدام از آنها جز از کل هستند! و تلاش می کنند تا کل را نگه دارند. آیا سفر، لذت نیست!؟

بی شک پروانه ای که به مکزیک رسیده همانی نیست که از آمریکا پرواز کرده باشد اما آیا بدون پرواز اولین پروانه از آمریکا، نسل های بعدی او به مکزیک می رسیدند!؟ آیا تلاش آنها برای بقا همان رازی است که در بقای گونه است نه بقای فرد!

انسان ها دنبال چه جاودانگی هستند؟ زیستن تا پایان عمر یا تا ابد؟ آیا اراده معطوف به حیات، جهش ژنتیکی، جبر! ژن ها و دل از او یک سوپرمن خواهد ساخت آیا نوادگان ما پاسخ بقا و جادوانگی ماست!؟ اگر این گونه است آیا ما محصول جاودانه بودن انسان خردمند ۱۰ هزار سال پیش هستیم؟ آیا خردمند بودن لذت است؟

پاسخ شاید در این جمع بندیها باشد:

  • بقا به معنای حقیقی جاودانگی فردی وجود ندارد زیرا همیشه جز از کل است.
  • تلاش انسان و تمام موجودات برای بقای گونه یا نسل است نه بقای فردی.
  • بقای فردی در تکرار نسل و گونه منتشر خواهد شد اما نوع خاص فرد (جز) کاملا در کل و طی زمان حل می شود.
  • هیچ موجودی بصورت فردی قادر نیست جاودانه بماند اما تکرار فردی سبب تکرار گونه برای نسل ها خواهد شد شبیه پروانه های شهریار!
  • علیرغم کشف هورمون ها، نرون ها، ژن ها، جهش ژنتیکی و تغییرات DNA ها اما هنوز راز این تلاش برای بقا ناشناخته است!
  • ناخوآدگاه، اراده مافوق یا اراده معطوف به حیات، (غریزه) عمود بر همه چیز است که ظاهرا راز در آن نهفته شده است.
  • زنده ماندن راز بقا نیست فقط مقطعی از فنای دیرهنگام است.
  • تولید مثل، راز بقا نیست فقط تکراری برای از فناهای دیرهنگام است.
  • لذت، بهترین محصول از زنده ماندن و تولید مثل است برای تدوام نسلی که از ناخوداگاه سرچشمه می گیرد و شاید تمام راز در این است...!
  • شاید ناخوآدگاه، تمام موجودات را به سمت حفظ نسل سوق می دهد اما خودآگاه می داند که لذت پایه این کار است..

"گیلگمش! به دنبال چه در تکاپویی؟ حیاتی را که می‌جوئی بازنخواهی یافت. آن زمان‌ که خدایان به آفرینش آدمی آستین بر زدند، مرگ را نصیب او کردند و حیات در کف ایشان است. پس تو، روز و شب را به شادی می‌گذار. هرروز نشاطی نو می‌کن. روز و شب به پای‌کوبی و رامشگری بگذار. جامه‌هایت پاک باد. موی شسته و اندام پاکیزه کرده، کودکی ببین که دست خویش در دست تو دارد! باشد که محبوب تو بر سینه تو نشاط کند که آن‌چه از آدمی ساخته تواند بود همه این است".   آیا تمام توصیه ها به گیلگمش، پیشنهادات لذت بخش است؟

«سی‌دوری سابیت» به سرنوشت محتوم آدمیان‌ که همانا مرگ است اشاره می‌کند و به همین دلیل بهترین راه زندگانی را لذت بردن از نعمت حیات می‌داند و این را به گیلگمش توصیه می‌کند. بااین‌حال، گیلگمش از قصد خود بازنمی‌گردد و در آخر به گیاه جاودانگی می رسد اما توسط ماری خورده می شود! آیا کاوش و یافتن، لذت نیست؟

شاید در انتها داستان، عاشق شدن ما، ازدواج و غزل دلدادگی چیزی جز وسوسه طبیعت در ناخوادگاه ما برای بقای نسل نباشد اما ما سالهای زیادی است آماده مقابله با جادوگر طبیعت شده ایم، آیا عاشق شدن لذت نیست؟

گویی انسان فهمیده که هیچ جاودانگی در کار نیست و راز تمایل طبیعت به حیات یک رازی پنهان باقی می ماند اما انسانها متفکرند و دست روی دست نمی گذارند تا طبیعت کارش را بکند! آنها بر خلاف سایر موجودات، خود توانستند اقدام به تولید غذا کنند و در بسیاری اوقات نیازی به از بین بردن گونه های دیگر ندارند و براحتی و با تمام آسودگی خاطر تولید مثل جنسی میکنند اگر لازم بدانند و اگر لازم ندانند از هر روشی در جهت از بین بردن آن و مقابله با اراده معطوف به حیات استفاده خواهد کرد نظیر سقط جنین و...

در عوض او به شدت روی لذت بردن تمرکز کرده آنگونه که حتی می تواند نهایت لذت را ببرد بی آنکه تولید مثلی کرده باشد شاید تنوع لذت های جنسی نشات گرفته از همین موضوع است که عملا ماهیت نره گی و ماده گی را برای لذت بردن نیز حتی از بین رفته. بنابراین ارتباط جنسی در آدمی جدا از تولید مثل شده به نحوی که دامنه بیشتری را تحت پوشش قرار داده تا به معنی نهایت لذت را از زندگی ببرد و این یعنی انسان می داند اراده معطوف به حیات هست و عمود بر خودآگاه است اما خودآگاه او همیشه راهی برای مقابله با آن یافته است... شاید جدا شدن ما و شامپانزده ها از نیای خود و تبدیل شدنمان به انسان خردمند ناشی از همین مقابله کردن با طبیعت است!

حتی در داستان و زورآزمایی گیلگمش و انکیدو[۴]، گیلگمش پیروز است و این یعنی برتری او بر طبیعت. غلبه بر نیروی طبیعت، لذت نیست؟

اگرچه در نهایت ما نیز محکوم به فنا هستیم شبیه تمامی جانداران این کره خاکی. اما شالوده بقا در حیات زمین، زنده ماندن و تولید مثل است که بر پایه ارتباط جنسی بین نر و ماده استوار شده است.

در عوض بشر به کمک کشاورزی برای تولید غذا، آشپزی و پختن غذا! و علم پزشکی برای رهایی از برخی اشکال مرگ تا حدودی آدمی در نبرد طبیعت موفق عمل کرده که سبب داشتن قابلیت تفکر در او شد او بخوبی تمامی تغییرات را ایجاد و دنبال کرد چون نمیخواست شکل طبیعت باشد و اراده معطوف به حیاتش گرفتن افسار طبیعت بود. به همین خاطر حتی پایه تولید مثل بر اساس رابطه جنسی در دنیای انسان ها نیز کاملا تغییر کرده به نحوی که دیگر ارتباط جنسی تعریفی برای تولید مثل نیست بلکه تعریفی برای لذت بردن است بنابراین تنوع برقراری این ارتباطات در بشر متنوع تر از هر موجود دیگری است: آیا تنوع ارتباط جنسی، لذت نیست؟

ارتباط جنسی با جنس مخالف.

ارتباط جنسی با همجنس (جنس موافق) نظیر: لواط (مرد با مرد) یا لز (زن با زن)..

ارتباط جنسی با خود (خودارضایی)

ارتباط جنسی با اشیا نظیر: آلات مصنوعی و ...

ارتباط جنسی با حیوان

در هر حال چه از کسی به "زور اراده معطوف به حیات" خوشتان آمده باشد و چه نه! انسان ها به جنگ این اراده رفتند آنها با لذت بردن از هر کسی و هر چیزی بی آنکه تن به تولید نسلی و مثلی بزنند عملا تیشه برای قطع کردن بقای بشر برداشته اند... به نظر شما آینده بقای نسل بشر با توجه به جنگ بین اراده های خودآگاهی و ناخودآگاهی چگونه خواهد بود؟

کاهش میل به ارضای جنسی فقط با جنس مخالف طی چندین هزار سال نظیر روایت قوم لوط، قانونی شدن ارتباطات جنسی همجنسگرایان و حمایت های مدنی و حقوقی از آنها در بیشتر کشورها، مشکلات مادی و اقتصادی، رشد علم ژنتیک و بازآفرینی موجودات زنده در آزمایشگاه، از بین رفتن تابوهای خانوادگی، دینی و مذهبی، عدم تمایل به تولید مثل با توجه به مشکلات تربیتی و تعهدات مادرانه و یا پدرانه، کمبود وقت! در عصر سرعت و تکنولوژی و بسیاری دیگر از عوامل دنیا را به سمتی پیش می برد که هدف ارتباط جنسی به کلی معنای گذشته خود را نداشته باشد و از "ارتباط جنسی برای تولید مثل" به "لذت برای تولید مثل" و در نهایت به "لذت برای لذت" تغییر کند. در نظر من کلیه ارتباط جنسی با جنس مخالف برای تولید مثل آنقدر کمرنگ و یا ازبین خواهد رفت و تولید نسل آزمایشگاهی دستکاری شده ژنتیکی بی عیب و نقص، نسل ما در هزاره های بعدی خواهد بود! شاید چیزی که گونه بشر را از نیای خود و سایر موجودات متفاوت کرد کسب لذات بیشتر بود. بدون لذت، به نظر تکامل به سرانجام نمی رسید، جورج اورول می گوید:" اگر کودک همان بارنخستی که زمین می خورد بلند نمی شد زندگی هرگز جریان پیدا نمی کرد!؟ آیا لذت برخاستن و لذت شروع دوباره پاسخ این اسرار نیست!؟ آیا دوباره برخاستن شوق و لذت نیست!؟

مگر نه اینکه لذت، یعنی تجربه یک چیز مثبت، خوشحال کننده و با ارزش در حیوان و انسان؟ آیا همراهی دلفین ها با انسان، انتخاب بهترین و قدرتمندترین نر برای مقاربت در بین تمامی حیوانات، لذت خواهی نیست؟، حضور میلیون ها پروانه شهریار در کارنیوال مسافرت از شمال به جنوب که زیبایی خیره کننده ای دارد این لذتِ همراهی در زیبایی نیست؟، همجنسگرایی برخی حیوانات نظیر پنگوئن و.. و کشتن توله ها و وادار کردن ماده شیر برای نزدیکی لذت شیر نر نیست؟ خودکشی نهنگ ها به شما این الهام را نرساند که سرخورده و بی انگیزه شدن همان فناست! آیا این خودکشی سرخورده شده از لذت بردن نیست!؟ فقط تولید مثل و غذا تمام راز بقا نیست!؟ آیا انگیزه، لذت نیست!؟ و آیا حیات، لذت نیست؟ چیزی در این بین گم شده، آیا این چیز، خود لذت نیست!؟

 امروزه و بیشتر در آینده هم تمایل و تعهدی چندانی برای تولید محصول مشترک جهت بقای فردی و یا گونه ای در بین جنس نر و ماده بشر مد نظر نیست و اگرهم باشد تولیدات آزمایشگاهی، نسل ارتقا یافته انسان خواهد شد به نحوی که با رشد تکنولوژی، ابزارهای کنترل و تقویت حافظه، چیپ های کمکی، بشرخردمند به بشرهوشمند تبدیل خواهد شد. آیا هوشمند بودن، لذت نیست؟

به نظر من راز بقا، لذت است!


[۲] Fish Fly

[۳] Monarch butterfly

[۴] قدرت طبیعت


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

6 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کت نیوز
کت نیوز
4 سال قبل

سلام بسیار لذت بردم از نوشتار شما ، سپاس فراوان ، با شما هم عقیده ام ، نسل آینده تعاریف دیگری از تولید مثل خواهد داشت ، با تولید انسان های بی عیب و نقص در آزمایشگاه ، تولید مثل کورکورانه که در تمام اعصار روش بقا گونه محسوب می شد ، غیر اخلاقی خواهد شد ، آنگاه ما تعاریف دیگری برای زناشویی خواهیم داشت ، همان لذت برای لذت ، و فراغ خاطر بشری از تعهد فردی به فرزند پروری ، ما را با دنیای جدیدی آشنا خواهد گرد که خلاقیت ها روز افزون می شود. چیزی که برای… ادامه...

Sadia
Sadia
2 سال قبل

از ارایه چنین مباحث واقعا تشکر عالی است

هادی
هادی
1 سال قبل

سلام، با نتیجه گیری شما مخالفم. راز بقا ربطی به لذت نداره. چه بسیار موجوداتی که از سیستم عصبی پیشرفته برای لذت بردن برخوردار نیستن ولی بنظر میاد راز بقا در این گونه ها هم جریان داره. نظر خودم اینکه اصلا رازی در کار نیست، صرفا اتفاقه. مثلا تک سلولی ها رو در نظر بگیرید، با تعداد بیشماری که داشتن و دارن، احتمالات زیادی براشون وجود داره. عموما نابود میشن ولی تعداد اندکی بطور اتفاقی باقی میمونن یا به چند سلولی تبدیل میشن. یا در مورد انسان‌ها همینطوره. تعداد زیادی از انسانها پس از تولد تا قبل از تولید مثل،… ادامه...

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
6
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x