دوستی داشتم در بیمارستان کار میکرد. میگفت هر روز دهها دختر نوجوان مراجعه میکنند برای دوختن پردهی پارهشده! پرسیدم:”مشکل چیست!؟، پاسخ داد:”تظاهر به سالم ماندن!” گفتم:”مگر پشت پرده چه خبر است!؟” گفت:”آبرو!” —– رفتم پرده بخرم، از پرده فروش پرسیدم:”بازارتان سکه است!؟” گفت:”نه، با این وضع اقتصادی، کمتر کسی پردهی نو سفارش میدهد بیشترشان پردههای پاره را برای دوختن میآورند!” پرسیدم:”مشکل چیست!؟، پاسخ داد:”تظاهر به سالم ماندن!” گفتم:”مگر پشت پرده چه خبر است!؟” گفت:”پنجرهی بسته!” —– ابوسعید ابوالخیر به من گفت:”سرت داغ است و زمانه، سرد. هر حرفی را بیپرده مگو.” گفتم:”مگر پشت پرده چه خبر است!؟” گفت:”هست از پس پرده، گفتگوی من و تو، چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من.” پرسیدم:”منظورت اینست که خاموش شوم؟ چون فهم همه، کم است؟” پاسخ داد:”نه، اسرار و معما زیاد است!” گفتم:”سر از این سرّ نمیشود بدون خرابی، برون آرم! حالم خراب است و کسی نمیفهمد. کسی، خرابی را برنمیتابد و همه به دنبال آبادیاند!” گفت:”تو نیز باید بتوانی تظاهر کنی به سالم ماندن!” گفتم:”آخ! که پردهی نازک، همه را بَردهی کلفت خود کرده!”