آدم عوضی۳

مدت زمان مطالعه: 162 دقیقه

آدم عوضی! [قسمت نود]

دلم برای خودم خیلی سوخت؛ آنقدر که می‌خواستم از آنان انتقام بگیرم. من آسانسور کار نگذاشته بودم که یک عده حشری از آن مفت‌مفت بالا بروند و در کسری از ثانیه به طبقه‌ی آخر برسند و عشق و حالشان را بکنند و بعد به ریش بنیانگذارش بخندند. قصد من این بود که می‌خواستم اهالی این ساختمان در محنت نباشند و در نعمت باشند ولی ظاهراً هر چیزی که فکر می‌کنیم به شکل دیگری تغییر می‌کند. تصمیم داشتم به خرپشتی بروم و موتور آسانسور را از کار بیندازم. رفتم اما دستانم می‌لرزید و منصرف شدم به‌واقع آن‌قدر دل‌شکسته و دلسرد بودم که چنین انتقام‌هایی گرمم نمی‌کرد. این‌که نصب آسانسور از ابتدا خوب بود یا نه، دیگر برایم اهمیتی نداشت. مگر کسی که فرمان ساخت دیوار چین را داد، وقتی از قدرت کنار رفت دیوار را با خودش ویران کرد!؟ این آسانسور هم دیوار متحرک من است با این تفاوت که افقی نیست و عمودی است. یکبار دیگر به راهروی طبقه‌ی آخر بازگشتم می‌خواستم یکی از دختران مرا بشناسد و من نیز نگاهی تلخ به او بیندازم و بروم تا او را با همین نگاه آتش بزنم که شما فاحشه‌ها، چقدر نمک‌نشناسید. ولی دیدم همچنان مشتریان جدید از راه می‌رسند و حسابی سرخوش و مست همه در هم می‌لولند. آنقدر ازدحام زیاد شد که با ورود مردان بیشتر به گوشه‌ای رانده شدم. هیچ‌کس منتظر نمی‌ایستاد؛ هرکسی در بدو ورود سریعاً در گوش آن خواجه چیزی می‌گفت و چیزی می‌داد و بلافاصله لخت می‌شد و بدون توجه به این‌که دختر در حال سکس است و یا چندین مرد دیگر همزمان از او کام می‌گیرند و بدون انتظار کشیدن، او نیز به آنان می‌پیوست و کارش را شروع می‌کرد. یک کثافت‌کاری گروهی، به شکلی که انگار همگی از قبل با هم هماهنگ کرده بودند. دقیقاً به مانند استخری که هرکسی از راه می‌رسد عریان می‌شود و به درون آن شیرجه می‌زند. بسیاری سیرمونی نداشتند و با اندکی استراحت سراغ دیگری می‌رفتند. مشروب و دود و زن در زیر نور اندک و قرمز رنگ، کل فضا را شهوانی‌تر از همیشه کرده بود. فضای شهوانی، قطعاً تحریک برانگیز است. چیزهای زیادی به محیط فقیر این دختران افزوده شده بود که تا پیش از این نبود، مبل‌های استراحت، تخت، مبل لاولی بد، لوازم ارباب برده و خیلی چیزهای دیگر..

دقایقی به تصاویر زنده و مختلف از گوشه و کنار آنجا خیره بودم اما به شکل ترسناکی دیدم هیچ احساسی ندارم، اصلاً تحریک نشدم، در حالی‌که تا پیش از این با دیدن یک زن لخت بلافاصله تحریک می‌شدم. یعنی ممکن است در زندان بلای دیگری سرم آورده باشند که از آن بی‌خبرم؟ در اوج انزجار از فضای تهوع‌آور آنجا، اصرار داشتم که تحریک‌پذیری خودم را امتحان کنم هرچه با خود ور رفتم و روی هیجان و صحنه‌های شهوانی حاضرین و پوزیشن‌های مختلف و عجیب و غریب متمرکز می‌شدم اما خبری از دگرگونی حالم نشد که نشد. این احساس دقیقاً شبیه زمانی است که حسابی ارضا شده باشی و از فرط بی‌نیازی و خستگی شدید، میل دیگری نباشد. اما من مدت‌های مدیدی بود که ارضا نشده‌ام.

واقعاً عجیب بود، نمی‌دانم؛ شاید قوای جنسی‌ام از بین رفته بود، شاید قوای بدنی‌ام تحلیل رفته و شاید هم این فضا برایم ناآشناست و شاید هم یک رانده شده هستم!

الان که فکرش را می‌کنم طی بیش از ۹ ماه حبس انفرادی، یک بار هم آنجا خودارضایی نکرده بودم در حالی‌که از این کار خوشم می‌آمد و آن را عشق به خود می‌دانستم. همین رابطه با دختران طبقه‌ی دهم باعث شد دیگر خودارضایی نکنم اما در زندان که خبری از آنان نبود پس چرا یک بار هم این کار را انجام نداده بودم!؟ قلبم تند‌تند می‌زد نگرانی عجیبی تمام وجودم را در برگرفت. به‌واقع مرد با مردانگی‌اش است؛ بدون آن یک هیبت مردانه‌ی بی‌خاصیت است. ترسیده بودم. بیشتر از تمام ترس‌های کودکی‌ام. شلوارم را به کل پایین کشیدم و آلتم را حتی بیرون آوردم، بیضه، نوک و بدنه‌ی آن را لمس کردم تا از سلامت ظاهری‌اش اطمینان حاصل کنم. بسیار دستمالی‌اش کردم اما هیچ احساس و واکنشی در من نبود. شاید من هم خواجه‌ی این حرمسرا شدم!؟

حتی خواستم جلو بروم و خودم را معرفی کنم یا در آشفته‌بازار گروهی از مردان که روی دختری فرود آمده بودند وارد شوم و دستی بر بدنش بکشم، یا خودم را به کسی بمالم و یا حرکتی بزنم اما وقتی میلی در بدن نباشد و وقتی مهمترین بخش برای داشتن یک ارتباط جنسی از کار بیفتد، دیدن تصاویر لخت زنان و مردان در حال رابطه، باز هم شبیه یک استخر ورزشی مختلط است که انگار هیچ‌کس به هیچ‌کس کاری ندارد و فقط در کنار هم شنا می‌کنند یک شنای کسل‌آور و خسته کننده. شاید هم چون پرازدحام است نچسب است؟ اما این هم نبود. در حقیقت من شبیه شبحی بودم که گویی هیچ‌کس مرا نمی‌دید و انگار این فقط من بودم که تصویری خیالی از آنان را می‌بینم.

بغضی تُرش، بر گلویم پافشاری می‌کرد. انگار من همه چیزم را از دست داده بودم. چه تاوان‌های ناجوری را دارم پس می‌دهم. مدام در این اندیشه بودم که کی و کجا و چطور این احساس پرشوری که داشتم از بین رفته؟ شاید خواب می‌بینم؟

ادامه دارد…

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eli
Eli
1 سال قبل

پر از مفهوم و در خور تامل

T.doaei
T.doaei
1 سال قبل

چقدر این قسمت رو خوب گفتید???

error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
4
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x