برای اولین بار به یک عروسی روستایی دعوت شده بودیم.
من، طفل حقیری بودم در میان ازدحام مهمانان و میزبانان.
هیچ صحنهای یادم نیست بجز ۲ چیز:
۱. دختری لوند، زیبا و قدبلند بنام مهناز، معرکه گرفته بود و داشت میرقصید و بلند و کفزنان در میان مردان و زنان میگفت:"من زن ملا نمیشم،"
حاضرین میگفتند:"چرا نمیشی؟"
در پاسخ میگفت:"کاری که ملا میکنه آدمو دولا میکنه...، نه نمیشمو نه نميشم."
خلاصه مهناز به هر شغل و شخصیتی یک برچسب سکسی میزد و درنهایت نهفقط زن ملا که زن قصاب و دکتر و بقال و نقاش و چقال هم نمیشد.
×××
وسط عروسی، مهناز این دختر شهری و طناز با این شعر فارسی در جمع کُردزبانان و با آن لوندی وسوسهآفرین، توجه همه را معطوف به خود کرده بود.
یکجور "ارادهی معطوف به مهناز!"
×××
همه میخواستند بدانند این لوند کیست؟ پس قرارست زن چه کسی شود؟ کی از او کام میگیرد؟
بعبارتی انگار همگی داشتند فیلم +۱۸ نگاه میکردند و منتظر بودند آن صحنهی دلانگیز سکسی بالاخره ظاهر شود اما فیلم بدون نمایش حتی یک صحنه تمام شد و رفت...
حس سرخوردگی و عطش ارضا نشده در جمع، موج میزد!
×××
مهمانان هم ۹۰ درصد کشاورز و کارگر بودند. حتی لای آنان نقاش و بقال و قصاب و دکتر هم دیده نمیشد.
همه بیخیال عروس و داماد شدند و فقط قفلی زده بودند روی مهناز.
من خیلی بچهسن بودم. همینی که یادم هست نیز از عجایب جذابیت بدن و کلام و رقص و ناز مهناز است. شاید با همان بچهسنی، "مادقحبه" بودم 🙂
وگرنه چرا باید یک الف بچه، روی مهناز و لوندی بدنش و رقص و ناز و بیان او قفل شود؟
آنقدر قفل که هیچ چیزی یادش نیست جز او را؟
×××
مهناز شبیه یک رقاص و خوانندهی کاربارهی سیار بود.
بازی زبانی مهناز، فانتزی جنسی شغلی را به میان میکشید؛ هرچند همهی این فانتزیها را تا لب چشمه میبرد و تشنه برمیگرداند.
براستی که هر جمعی خدایی دارد؛ و در آن عروسی، خدا نه داماد بود نه عروس و نه حتی لباسعروس، که مهنازِ رقصان بود...
×××
و من از همان کودکی فهمیدم: در برابر اولین چیز جذاب، بیشتر آدمها به آن چیز دیگر توجه نمیکنند. این قانون مهناز است!
www.Soroushane.ir