تمام عمرم در هر شرکتی که شاغل بودم حتی یک نفر از دوستان و بستگان را نتوانستم به آن شرکت بیاورم یا بچپانم.
چه زمانی که یک حمال بودم چه تکنسین، چه کارشناس، چه سرپرست و چه مدیر.
نمیدانم مشکل از کجاست؟ از بیعرضگی؟ از خرج نکردن کوپن؟ از دردسرهای بعدش؟ از حفظ آبرو و خودبسندگی؟ از سرزبان نداشتن؟ از شرم از خواهش؟ ترس از قضاوت؟ از فردگرایی بیصدا؟ ترس از لکهدار شدن عزتنفس و یا.... یا چی؟
×××
بسیاری از استخدامیها مشخصاً یا با پارتی یک گردنکلفت اتفاق میافتد و یا دستور سفارش توسط یک مدیر و یا بدهبستان درون سازمانی.
اما من حتی دونپایهترین آدمها را هم دیده بودم که خودشان شدند پارتی دیگری؛ نه مدیر بودند و نه گردنکلفت و نه اهل سفارش و بدهبستان؛ ولی بخوبی توانسته بودند برای یک یا حتی چند تن از دوستان یا بستگان، شغلی در آن شرکتی که هستند دستوپا کنند.
×××
کمی ریز شدم دیدم نهفقط من که تمام اهل خانواده و حتی اهل طایفه اینگونهایم. هیچکس برای هیچکس رو نمیاندازد.
من حتی خجالت میکشم از کسی درخواست تخفیف بکنم؛ باتمام پرحرفی و شوخطبیام هرگز ذرهای برای ایجاد رابطه و چانهزنی و شبکهسازی وقت نمیگذارم.
چه مستاجر باشم و چه موجر، چه مخاطبم میلیاردها بار از من ثروتمندتر باشد درهرصورت طرف مقابل چانهزنی میکند و من نه؛ ازاینکه درگیر چارقرون باشم احساس گهی خواهم داشت...
×××
مشکل من کجاست؟ بااینکه با تمام وجودم به همه کمک مالی و معنوی میکنم ولی چرا دست کسی را نتوانستم به جایی بند کنم؟
آیا این ریشه در فرهنگ خانوادگی ما دارد؟ آیا این نقطهقوت است و یا ضعف؟
×××
شاید مشکل، در زبان نداشتن نیست که در زبان ساختن است و در زبانریزی و زبانپزی.
شاید این ضعف است تا قربانی نوعی "اخلاق شکستخورده" نشویم و نانجیبانه نجیب بمانیم.
شاید هم نقطهقوت است ازاینکه نمیخواهیم "بدهکار اخلاقی" دیگران باشیم.
کسی که نمیخواهد با سفارش دیگران، جایگاهی بسازد که شایستهاش نیستند. این میتواند یک فضیلت اخلاقی باشد از نوعی پاکدستی در دنیای آلوده به رابطهمحوری.
×××
جامعه باید بیشتر از اینها به چنین انسانهایی افتخار کند اما بطرز مضحکی هرکدام از آشنایان و دوستان که مرا میبینند از اینکه چرا روزگاری دستشان را به جایی بند نکردم همیشه گلهمندند... و من نیز از خودم گلهمندم چرا نکردم!؟
یک حس گلهمندی پنهان!
www.Soroushane.ir