وقتی خبر آمد که کارتنهای مملو از اولین کتابم به منزل رسیده، فاصلهی چندکیلومتری پرفراز و نشیبی را از شور بیحدوحصر تا خانه چنان میدویدم که بارها زمین خوردم و برخاستم تا آنچه در خیال میپنداشتم در عمل ببینم.
۲۴ ساعت دیدن و لمس کردم انبوهی از کتابهای چاپشده که ماهها در انتظارش بودم کافی بود تا بفهمم خب شور کافیست...
و شوق جایش را گرفت!
×××
کمتر کسی به فلسفهی ترکیب "شور و شوق" پرداخته.
این ترکیب فقط ترکیب شعری و یا ادبی نیست بلکه علمیست.
شور، میلیست آغشته به تازگی و رازآلودگی؛ سرشارست از ناشناختهها و میل شدید به کشف و پیدایش. درحالیکه شوق، عشقیست سرشار از صمیمیت و میلیست پرستارگونه!
در بیتی سرودم:
شور و شوق آدمی را هم دم است و بازدم / اولی، بسیار خواهد؛ دومی بسیار کم!
×××
کامگیری از یک زن/مرد، دیدن و خرید یک کتاب، یک دوچرخه، یک خودرو یا یک خانه و یا هر آرزو و خواستهای که داری شورآفرین است؛ اما نگهداری از آن از سرِ وابستگی، شوق است.
حتی وقتی اولین کاری که پیدا میکنی و یا اولین حقوقی که میگیری و یا اولین مدرکی که اخذ کردی و یا اولین.... همگی مملو از شور است؛ اما بعدش، بسیاری از اینها مبدل میشوند به شیرینی شوق و بسیاری نیز میشوند تلخی بیشوقی!
اساساًِ شور با "اولینها" رابطهی تنگاتنگی دارد.
×××
یا وقتی بار نخست میل جنسی به کسی داری، شور در پوستِ تخیل چنان بازی میکند که حتی نبودِ معشوق، برایت کمتر از بودنش نیست.
ولی شوق آنجاست که کام گرفتهای و به تن و واکنشهای یار آشنا شدهای. در این حال، شور کمنمک میشود و شوق، خوشنمک. همین میشود که روابط زناشویی بعد از مدتی از احساسات شورانگیز به یک رابطهی پرستارانه تغییر میکند.
درست همانگونه که در هورمونهاست...
این یعنی ما در جَزر و مَدِ دوپامین و اکسیتوسین زندگی میکنیم؛ این بدن فشرده شده در کمپوت هورمون، رفتارساز است و شخصیتساز.
×××
شور آغازگر شوق است و شوق، پایان شور.
شور یعنی یکبار، و شوق یعنی تکرار بیمزه یا کممزهی آن یکبار!
×××
به زبان زیستی، شور نتیجهی فوران دوپامین است؛ هورمونی که مغز هنگام تازگی، کشف، یا احتمال تصاحب لذت، ترشح میکند.
این یعنی دوپامین، همان شور است و اکسیتوسین، شوق!
طبیعت ما طوری طراحی شده که برای بقا، بین هیجان آغاز و آرامش استمرار در نوسان باشیم. اگر فقط شور بود، خسته و معتاد میشدیم؛ اگر فقط شوق بود، بیهیجان و راکد.
×××
همهچیز تا وقتی خیلی جذاب است که تجربه نشده، بهمحض تجربه کردنش دیگر جذاب نیست یا خیلی جذاب نیست؛ هرچند اگر لذت داده باشد بیشوق نخواهد بود.
بازهم بقول شاعر: [خودم سروشخان] 🙂
شور بر جانت نشیند بیاجاز / شوق، آن شوریست افتاد از گداز
شور، شور است اخگری انگیزهبخش/ شوق غافل میشود از آذرخش
شور از دل میرود دنبال راز/ شوق پایین آرَدَش از هر فراز
×××
هرچه هست اگر گاهی پُرشوریم بخاطر این است که شورش را درمیآوریم! 🙂
www.Soroushane.ir
