هادی احمدی (سروش):

در راسته‌ی سردار جنگل پارک کرده بودم که دیدم یک شاسی‌بلند مشکی، آرام افتاد دنبال یک دختر مو فرفری خوشتیپ و تماماً جین‌پوش؛ هر دو از کنار خیابان هم‌مسیر شدند.
انگار که شاسی‌بلند داشت بهمراه دخترک در این روزهای پاییزی قدم‌ می‌زد.
راننده‌، شیشه را داد پایین و متلکی پراند که با بی‌محلی محض دختر روبرو شد..
یک قدم دیگر هم چیزی گفت و این بار دخترک گفت: "آقا مزاحم نشو، خجالت بکش..."
قدمی بعد چیز دیگری به گوشش رسید، روبروی راننده ایستاد و فریاد زد:"بیشعور بی‌خانواده راتو بکش برو.. الاغ! مادر..."
اوضاع داشت بیخ پیدا می‌کرد و ممکن بود حضور مردم را رقم بزند.
این دختر گویا از آن نوع زنانی که شاسی‌بلند فکر می‌کرد نبود.
×××
پرخاش دختر، کار را تمام کرد.
تیر شاسی‌بلند به دیوار خورد و برای حفظ آبرو هم که شده باید راهش را می‌گرفت و می‌رفت؛
کمی جلو افتاد ولی درست چند قدم دیگر ایستاد و دخترک هم ایستاد؛ چشم در برابر چشم. خشم در برابر خشم... درست به مانند شروع یک دوئل وسترن وحشی!
یک دیالوگ بسیار بسیار کوتاه بین آنها ردوبدل شد که دیگر شنیده نمی‌شد و هرلحظه احتمال یک زدوخورد می‌رفت ولی لحظاتی بعد بطرز شگفت‌انگیزی دخترک با شادی و شور بسیار سوار شاسی‌بلند شد و باهم رفتند...
درست آنجایی که می‌گویی "واو پشمام!"
بطرز عجیبی دخترک شادمان بود خود را سردار این جنگل می‌دانست و شاسی‌بلند هم دیگر شکل مزاحم‌گونه‌ای نداشت، بلکه شبیه ارابه‌ای قدرتمند که حامل سردار جنگل و یا فاتح خیابان باشد غرش‌کنان خیابان را گاز زد و دور شد.
×××
داشتم فکر می‌کردم راننده‌‌ی شاسی‌بلند چه گفت که بالاخره راضی‌اش کرد؟
چه گفت که آن لحن معترضانه‌ی دخترک یکهو مبدل شد به همراهی و نشستن در خودرویش؟
چرا قبلش هرچه حرف می‌زد می‌خورد توی پَرِش؟
شاه‌واژه‌اش چه بود؟
چرا همان اول آن را به کار نگرفت که اینقدر موس‌موس نکند؟
شاید مرد داشت کلیدواژه‌های مختلفی روی او امتحان می‌کرد تا بفهمد کدامیک به او می‌خورد و کدامین شاه‌واژه است؟!
×××
نمی‌دانم؛ هرچه بود مردی بلندکرده در ماشین توانست دختری با غرور و فریاد بلند را از کنار خیابان بلند کند. و اینکه بلند هم باهم باشند معلوم نیست...
چیزی که معلوم است یک "شاه‌واژه" است که اغلب شبیه یک کلمه‌ی جادویی یا حتی یک شیوه‌ی حضورِ انسانی است بمانند: صداقت، پذیرش خطا، احترام به اختیار طرف مقابل، یا ایجاد پیوند و یا حتی یک پیشنهاد غیرقابل رد کردن.
هرچه هست مخ زدن در یک پرسه‌زدن چند قدمی، هنر است. مشتری شاکی را در چند جمله راضی کنی هنر است. آتشفشان خشم کسی را در چشم بهم‌زدنی خاموش کنی و گلستانش کنی هنر است.
اعتمادسازی در چند لحظه هنر است...
این هنرها تماماً در یک شاه‌واژه خلاصه می‌شوند.
اینکه شاه‌واژه یک کلمه‌ است شکی نیست؛ فقط باید بدانی این کلمه روی چه کسی چگونه کار می‌کند و چه جادویی دارد!؟
×××
دختر بلند کردن هنر است. این هنر نیازمند صدها چیز است: زمان درست، آدم درست، جمله‌ی درست، لحنِ نه زیاد شیرین و نه زیاد جدی و البته نفس‌هایی که بوی مشترک بدهند،
بواقع که ماشین و مکان و لباس و پول و عطر و ژل مو مبنای کار مخ‌زنی و بلندکردن نیست ولی پشت هر شاه‌واژه‌ای، اینها همگی صف بسته‌اند تا گوینده را شاهانه نشان دهند؛ پیشخوان همه‌ی اینها شاه‌واژه‌‌ست که کلیدی‌ترست.
دخترهای امروزی نیز، هم گوش دارند هم چشم، سوار خودرو هر ننه‌قمری نمی‌شوند!
×××
هر کسی نسبت به کلیدواژه‌‌ای، بسته یا باز می‌شود؛ اما شاه‌واژه، واژه‌ای‌ست که یک دختر عصبانی و پیاده را خوشحال و سواره می‌کند!
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x