روابط اکثر پارتنرها یا زوجین، یا از همان ابتدا یا پس از مدتی، برادرخواهری میشود. حتی اگر چندی بعد سکسی بین آنان رخ دهد شبیه رابطه با محارم است؛ پر از عذاب و بدون اوج شور و تهی از لذتِ رهایی!
اما آنانی که روابط پایداری دارند معمولاً دیدگاهشان نسبت به یک پارتنر جنسی ازاین دوحالت خارج نیست:
۱. "از بس دوستت دارم که سکس باهات میچسبه."
و
۲. "از بس سکس باهات میچسبه که دوستت دارم."
×××
این دو جمله درواقع دو "جهتِ معنا" را هدف میگیرد؛ نه صرفاً سکس و نه صرفاً عشق، فقط تقدم و تاخر دارد و نسبتِ علّیی که ذهن ما میانشان میسازد.
در اولی عشق مقدّم است؛ سکس پیامدِ پیوند عاطفیست. بدن تابع معناست؛ و لذت، نتیجهی امنیت، شناخت و تعلّق.
ولیکن در دومی لذت مقدّم است؛ عشق محصول تداوم لذت است و معنا بعد از بدن میآید و ذهن، برای توجیه کشش، نامِ "عشق" را بر آن میگذارد.
×××
نکتهی ظریف اینجاست:
در عمل، بیشتر رابطههای پایدار میان این دو نوسان میکنند که گاهی عشق، سکس را نجات میدهد؛ و گاهی سکس، عشق را میسازد.
ولی اگر بخواهم بیپرده و دقیق بگویم: این دو جملهای که در ابتدا گفتم، دو الگوی هورمونی متفاوتِ دلبستگی را توصیف میکنند.
×××
جملهی اول، درگیر چند هورمون است:
اکسیتوسین برای هورمون دلبستگی، اعتماد، آرامش
وازوپرسین برای حس تعهد، ماندگاری
سروتونینِ برای امنیت روانی
در این حالت:
بدن در ادامهی رابطه فعال میشود، لذت جنسی عمیقتر و صادقتر است پس سکس بیشتر "ادامهی آغوش' است.
این همان الگوییست که مغز میگوید: "اینجا امن است، بمان و تخت بگیر بخواب."
لابد شنیدهاید که مردان پیش زنانی که احساس آرامش میدهند زودتر بخواب میروند!
×××
در جملهی دوم، هورمونهای پاداش و اعتیاد جلوترند:
دوپامین برای میل، اشتیاق، تعقیب لذت
نورآدرنالین برای هیجان، تپش، بیقراری
در این حالت:
عشق بیشتر شبیه "کشش" است تا تعهد؛ جدایی سخت است، نه چون امن بوده، چون معتادکننده بوده.
مغز میگوید: "دوباره میخواهم، تکرار دوبارهها تکرار دوستداشتنهاست."
×××
نکتهی خطرناک اما واقعی اینست که مغز انسان میتواند اعتیاد را به عشق ترجمه کند.
و همینجا بسیاری گیر میافتند.
اما نکتهی عمیقتر و انسانیتر اینست که روابط پایدار معمولاً از جملهی دوم شروع میشوند و اگر شانس بیاورند، یا سن افزایش یابد به حالت اول مهاجرت میکنند.
×××
هرچند فروید میگفت: هر عشقی اگر لایهی جنسیاش فروبپاشد، به خصومت بدل میشود!
بااینحال بحثم بر سر بودن یا نبودنِ سکس و عشق نیست؛ بر سر اینست که کدامشان معنای دیگری را میسازد؟ و کدام تقویتکنندهی دیگری است؟
چراکه در هر دو، هم سکس هست و هم عشق و دوست داشتن؛ فقط تقدم و تآخر دارد.
×××
هرچه هست مغز انسان میتواند یک پدیدهی واحد را یا از مسیر معنا بفهمد یا از مسیر لذت!
www.Soroushane.ir
